دلنوشته های مرد تنها
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 19 صفحه بعد
فریاد من از داغ توست ...... بیهوده خاموشم مکن ...... حالا که یادت میکنم ...... دیگر فراموشم مکن ...... همرنگ دریا کن مرا ...... یکبار معنا کن مرا
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 19 صفحه بعد
فقط یک ماه او را در آغوش گرفتم… هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 19 صفحه بعد
ین یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است: شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد خانه های ژاپنی دارای فضای خالی بین دیوار ها ی چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرورفته بود دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد وقتی میخ را برسی کرد متوجه شد این میخ ده سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود چه اتفاقی افتاده؟ در یک قسمت تاریک و بدون حرکت مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده! چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد در این مدت چکار می کرده؟ چگونه و چه میخورد؟ همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یک دفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد مرد شدیدا منقلب شد!!! ده سال مراقبت چه عشقی و چه عشق قشنگی! اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم!
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 19 صفحه بعد
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید. آری… با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 19 صفحه بعد
نوجود علی دختری است که در سن ۹ سالگی با مردی که سه برابر خودش سن داشت ازدواج کرد و یک سال بعد با گرفتن طلاق از او در یمن تاریخ ساز شد. “من نوجود هستم ، ۱۰ ساله و طلاق گرفته ام” عنوان کتابی است که این ماه به زبان انگلیسی در آمریکا به چاپ رسیده و قرار است به زودی به زبان عربی هم منتشر شود.با چاپ این کتاب به زبان عربی ، این کودک ۱۲ ساله هم میتواند داستان زندگی خود را که توجه جهانی را جلب کرده است بخواند. او در این باره گفت : به جزقسمت هایی که من به نویسندگان کتاب گفتم ، خودم از محتوای کتاب آگاهی ندارم.هر روز انتظار میکشم تا این کتاب به زبان عربی منتشر شود تا من هم بتوانم آن را بخوانم. من میدانم چاپ داستان من در جهان میتواند اهمیت بسیار زیادی داشته باشد. این کتاب توسط روزنامه نگار فرانسوری دلفین مینوی نوشته شد و برای اولین بار سال گذشته در فرانسه چاپ شد. ناشران تصمیم دارند آن را به ۱۹ زبان زنده دنیا منتشر کنند تا همه بتوانند آنچه را که بر این کودک رفته است بخوانند. نوجود دوسال پیش و زمانی که نام او در روزنامه یمن تایمز به عنوان یک تازه عروس کودک مطرح شد مورد توجه قرار گرفت.او در آن سال به نیویورک سفر کرد و عنوان زن سال را از مجله زنان Glamour دریافت کرد و به عنوان یک سمبل بینالمللی از حقوق زنان در جهان مطرح شد. او سپس از تجربه بسیار دردناکی سخن میگوید که بعد از ازدواج بر او رفته است و دوران کودکی او را تبدیل به کابوسی دردناک کرده است. او در این باره میگوید : هر چه قدر که من فریاد میکشیدم ، هیچ کس به کمک من نمیآمد.او مرا کتک میزد و من باید به خواسته او تن میدادم. زمانی که او بالاخره توانست خانواده خود را در شهر صنعا ملاقات کند ، به یک دادگاه فرار کرد و با کمک یک وکیل حقوق بشر یمنی توانست از دادگاه حکم طلاق خود را بگیرد و به این ترتیب اولین عروسی باشد که در این سن در خاورمیانه طلاق گرفته است. بعدها یک ناشر فرانسوی به خانواده فقیر او کمک کرد تا یک خانه بخرند.اکنون نوجود در حال تحصیل کردن است و زندگی نسبتا خوبی دارد. او در این باره گفت : سال گذشته زندگی من در فقر و بدبختی میگذشت ، اما الان زندگی متوسط و شادی دارم. ماجرای او باعث شد که شهروندان یمنی به دنبال تصویب قانونی برای ممنوعیت ازدواج قبل از سن ۱۸ سالگی باشند و به کابوس بسیاری از این کودکان پایان دهند. اما یونیسف اعلام کرد هنوز هم یک چهارم دختران یمنی قبل از سن ۱۵ سالگی ازدواج میکنند.توجه ناکافی به حقوق بشر ، وضعیت دشوار اقتصادی و فرهنگ پایین خانوادهها یکی از اصلی ترین دلایل ازدواج زودهنگام کودکان است. ازدواج زودهنگام کودکان یکی از مشکلات بزرگ در کشورهای خاورمیانه است.سالانه کودکان زیادی قربانی این موضوع میشوند و تعدادی نیز به دلیل بارداریهای زودهنگام جان خود را از دست میدهند.
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 19 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 19 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 19 صفحه بعد
نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه این روزها، بیش از هر زمان دیگری، حس میكنم كه به تو نزدیكم و با تو احساسی مشترك دارم. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه هنگامی كه غمی در دل داری، من نیز غمگینم و زمانی كه شادی، از شادی تو شاد و خوشحالم. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه دلم میخواهد همیشه شاد باشی، لبخند بزنی و از حس خوب رضایت و شادمانی، لبریز شوی. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما گاهی احساس میكنم كه به حضور و وجود تو، سخت محتاجم و برای بودن تو، احساس دلتنگی میكنم. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه همواره، همهی خوبیها را برایت آرزو دارم و میخواهم كه هیچ بدی و اندوهی به تو نزدیك نشود. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما انگار به شنیدن صدایت عادت كردهام و بعد از گفتوگو با تو، حسی از سبكی و آرامش مییابم. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه برای وجود تو، برای احساسات و عقاید تو، برای آن چه نزد تو محترم است، احترام قائلم. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه دلگیر شدن از تو را بلد نیستم و میخواهم كه تو نیز از من، دلگیر و ناخرسند نباشی. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه هر بار نشانهای از تو میبینم، تصویر تو در پیش چشمانم نقش میبندد. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما گذشت لحظههایی كه برای دیدن تو در انتظار به سر میبرم، برایم دشوار است. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما حس میكنم كه با تو میشود حرف زد، از تو میشود شنید و با تو میتوان، زندگی را فهمید. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه میشود، خوبیها را در وجود تو كشف و پیدا كرد و از بودن این خوبیها در وجود تو، خشنود و خوشحال بود. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه اگر آرزویی هست، با تو خوبتر است، اگر سفری هست، با تو خوشتر است، اگر سخنی هست، با تو دلنشینتر است، اگر دشواریای هست، با تو آسانتر است، اگر سكوتی هست، با تو خوشایندتر است، اگر اندوهی هست، با تو سبكتر است، اگر خیالی هست، با تو شیرینتر است و اگر امیدی هست، با تو پر رنگتر است..... نمیدانم دوست داشتن چیست! اما یك نفر گفت: « این احساسی كه نسبت به او داری، یعنی این كه دوستش داری...» و من نمیدانم، آیا او واقعاً درست میگوید، یا من دوست داشتن را هنوز نشناختهام......؟!!!!
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 19 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 19 صفحه بعد
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »
در این کتاب آمده است که زمانی که نوجود فقط ۹ سال داشت ، پدرش او را وادار به ازدواج با یک مرد که بیش از سه برابر او سن داشت کرد.
Power By:
LoxBlog.Com |