دلنوشته های مرد تنها

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 19 صفحه بعد

هی فلانی



زندگی شاید همین باشد



یک فریب ساده و کوچک



آن هم از دست عزیزی که زندگی را



جز برای او وجز با او نمی خواهی

نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,ساعت 9:47 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 19 صفحه بعد

واقعا چرا!!!؟


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:47 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 19 صفحه بعد

از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر،

با اعتماد زمان حال را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانی که چطور زندگی کنی

نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:16 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 19 صفحه بعد

در تنهایی خود نشته ام تا سخن از تنهایی و اندوه بر زبان بیاورم

 

تنهایی دریایی است وسیع  دریایی به رنگ سیاه

 

 با آبهای روان

 

که آب این دریا با غم و اندوه بوجود آمده

 

نمی دانم از زندگی چه میدانم

 

اصلا زندگی چیست

 

چرا آمدهابم

 

 که روزگاری هم برویم

 

ولی زندگی جزء سیاهی و کبودی رنگ دیگری برایم ندارد

 

تنهایی و غم بر من چیره شده

 

حال کاغذ دیواری اتاقم را به رنگ زیبای سیاه میزنم

 

دوست دارم تنهای چراغ اتام برنگ سیاه باشد

 

نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:7 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 19 صفحه بعد

نه به اون عشقو امیدو آرزو،نه به این جنگ و جدال و گفتگو،نه به اون گریه و دوست دارمو دلتنگی ، نه به این خنده و این نفرت و این دلزدگی ، نه به دلبستگیات نه به ایت خستگیات!

کاش تو ی فصلای زشت سرنوشت یکی این دلتنگیامو می نوشت
یکی از دستای سرد ارزو گرمی دستای عشق و می گرفت
یکی که سکوت تنهاییم رو با صدای ساز شکستش بشکنه
یکی که تو قاب خالی دلم نقش زیبای خدا رو بکشه

 

 

نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:31 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 19 صفحه بعد

خدایا کمکم کن خدا بخدا خسته ام خسسته ام خسنه خسته ام
کمری دیگه برام نمونده
اشک های ام خشک شده
بسه غم بسه غمه دوری
بسه بیقراری بسه نگرانی
اخ خدا بسه
بسه...
من فقط یه پسر بچه 18ساله ام 

نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:29 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 19 صفحه بعد

دلم برات تنگه عشقم

وقتی که تو نیستی

با سبد سبد دلتنگی چه کنم؟

انگار با نبودنت

نام رنگ می بازد

دیگر نمی خواهم کسی را صدا بزنم ..
نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:28 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 19 صفحه بعد

. . .
اين سه تا نقطه را برای تو گذاشته ام !
هميشه اينها نشانه ی سانسور نيست...
هزار حرف و تصوير و خاطره در آن خوابيده !
مثل من که وقتی نگاهت کنم سه نقطه بيشتر نمی بينم !

تو ، من و خدا ...

نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:24 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 19 صفحه بعد

 

 عزیزم امروز خیلی دلم برات تنگ شده دیشب خیلی دلم تنگ شده بود رفتم توی جیمیل و واست نامه نوشتم .

 

 

عشقم این روزا خیلی اذیتم دوستات اصلا هوامو ندارن و من موندم با یه شاخه گل و یاد تو

 

عشقم الان  چیکار میکنی عزیزم ؟ جای من توی لحظه هات خالی هست یا نه ؟ هنوزم من اولین چیزی هستم که بهش فکر میکنی یا نه ؟ 

عشقم خیلی تنهام تو که میدونی هیچ دوستی ندارم تو که میدونی دلم تنهاست تو که میدونی من دارم میمیرم پس تو هم یکم بیشتر هوای منو داشته باش .

نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:19 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 19 صفحه بعد

امروز می خوام تو تنهایی دنیا رو

پرسه بزنم

رو دیوارا خط بکش

روی رگام تیغ بکشم

آخه سهم من فقط از عاشقی یه حسرته

حسرتم عالمی داره

با جنون یه عادته

کجایی عشقم...

نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:26 توسط امير حسين و ریحانه| |


Power By: LoxBlog.Com